لیانالیانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شکلات

منتظرند فرداها...

این روزها که می گذرد چه دلتنگم! روزهایم عبوس و دلگیر می گذرند... در قلبم عصیان احساسات ضد و نقیض مرا دچار دلشوره می کند... این روزها انگار زخمهای کهنه سر باز کرده اند و می سوزند و می سوزانند... نمی دانم... آیا این انسان مسخ اندوه شده من هستم؟ گم کرده ام در خود زنی را که در من مست بود از زندگی... زنی که می جنگید... زنی که عشق می ورزید... زنی که یاد می گرفت... زنی که می خواست... زنی که آشپزی می کرد با قلبش ... زنی که می ایستاد با سر سختی... دلم برای آن خود سرکشم تنگ شده... نمی خواهم این سر به راهی را! دلم هوای آن شوریدگی ها را کرده باز... باید یر خیزم... منتظرند فرداها... نه منتظر این زن مغموم و در انزوا... منتظر زنی که مصمم گام بر م...
8 آذر 1391

مادر که شوی...

مادر که شوی ... انگار هر چه در توست دیگر از آن تو نیست...  آن لحظه که چشمت بروی کودکی در آغوشت گشوده  شود انگار برای همیشه چشمت را بروی خودت می بندی ... دیگر دیده نمی شوی انگار ...  انگار در خود ذوب می شوی و در کالبدت روح انسانی از تو بزرگتر و از تو صبور تر دمیده می شود...  انگار احساساتت حجیم تر می شود... حجیم تر از تو... و رویاهایت دوردست تر... آری... و من خیال تو را در آغوش گرفته ام به انتظار...  و عجب تعصبی دارد دلم به این خیال کوچک بی گناه... چشمم به تمام مباداهاست...  مبادا احساست گرسنه باشد... مبادا روحت خسته باشد...   مبادا... من می بینم...کم کم در خود متحول می شوم...  قد می کشد تص...
29 آبان 1391

انتظار

فرشته کوچکم به قلب من بیا... در روح من بنشین... بیا تا دانه دانه سلولهای تنت در قلب من جوانه زند... در من ظهور کن تا صدای قلب کوچکت درجان من طنین انداز شود... آیا حسی شیرینتر از این خواهم یافت که کسی عزیزتر از من در من با من زندگی را نفس بکشد... روزها مثل دانه های تسبیح از لای انگشتان من عبور می کند به انتظار... من منتظرم ... صبور و ساکت...پلک نمی زنم مبادا لحظه آمدنت را از دست دهم... من ایمان دارم که میایی... و من لبخند خداوند را در چشمهای معصوم تو خواهم یافت... من منتظرم... ساکت و صبور.. پلک نمی زنم...
9 شهريور 1391

آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود

فرشته کوچکم من به تو می اندیشم... و به روزی که از من خواهی پرسید که چرا خواستمت و آنروز من تو را با همین حس خواستن در آغوش خواهم کشید و پاسخی روشنتر از این نخواهم داشت که (خواستمت چون باور داشته ام که تو استحقاق این را داشته ای که باشی و دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود) آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود
23 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکلات می باشد